باز هم اولین بار - پسرم مرد شده دیگه
پسر گلم الان یکسال و نه ماهته ، دیشب رفته بودیم مهمونی. دختر عمه بابا امیر با همسرشون از مکه اومده بودن، به همین مناسبت برای ولیمشون سالن گرفته بودن از ماشین که پیاده شدیم به سمت تالار تو جلو جلو میدویدی، بابا امیر دوید دنبالت که یه وقت زمین نخوری. دستای قشنگتو گرفت و گفت بابایی بیا باهم راه بریم. تو هم به حرفش گوش کردی و با همون زبون قشنگت که ما اکثرش رو نمی فهمیدیم با بابایی حرف میزدی. به سالن که رسیدیم روی درب آسانسور نوشته بود خانمها طبقه 3 آقایون طبقه 2. بابا امیر گفت می خوای من با خودم ببرمش، من که از این پیشنهاد خوشحال شده بودم با رضایت کامل استقبال کردم ولی گفتم موقع شام بیارش بده به خودم تا به گل پسرم شام بدم. اون...